- ۰ نظر
- ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۱۸
- ۱۵۹۲ نمایش
در تاریخ یک شنبه 16 اسفند ماه 1394 به اتفاق آقای معظمی و حدود نود نفر از دانش آموزان که عده ی زیادی از اونا نهمی و تعدادی هم هفتمی و هشتمی بودن به وسیله ی دو دستگاه اتوبوس عازم پارک سنگی جمشیدیه شدیم .
هر چند برای رسیدن به اون جا حدود یک و نیم ساعت توی راه بودیم اما هوای آفتابی و دلچسب اسفند ماه و مناظر زمستونی ارزشش رو داشت . بچه ها حسابی صخره نوردی و توپ بازی کردن برای ناهار هم عده ای ساندویچ خونگی داشتن عده ای بساط منقل و جوجه بر پا کردن . خلاصه اردوی خوبی بود . عکس هایی از این اردو را مشاهده می کنید :
سلام آقای سامانی خوشحال شدم وبلاک شما را اتفاقی پیدا کردم.آن روزها شما دبیر علوم تجربی ما بودید و آقای حبیبی مدیر و آقای طالب نژاد ناظم و آقای فدایی دبیر درس عقیدتی بود.تا سال سوم اونجا بودم که بعد از اون به دبیرستان تیزهوشان شهید رجایی اسلام شهر قبول شدم و رفتم.یادش بخیر.دستتان را می بوسم.فرهاد قره خانی
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
سلام جناب قره خانی عزیز
از این که در دبیرستان خوبی ادامه ی تحصیل دادین خوشحال شدم اما دوست داشتم بدونم در حال حاضر در چه وضعیت شغلی قرار دارید ...
اگر ایمیل خودتونو هم ارسال می کردین برای ارتباط دوستان در همینجا ذکر می کردم ...
موفق و موید باشید . /سامانی
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
ممنون که عکسارو گذاشتید . ☺☺ اردوی خوبی بود ... خیلی خوش گذشت
کاش شما هم به بازی ها میامدید.بیشتر خوش میگذشت.
╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝
البته نمی دونم چرا شما در هیچکدوم از عکسها نیستی!
اردوی خوبی بود . وقتی شما به بازی ها رفتین توی لوازمتون کنار پارک پر از گوشت مرغ بود هر لحظه ممکن بود گربه ها حمله کنن و اونارو بخورن ! ودیگه این که در لوازم بچه ها دوربین و موبایل هم زیاد بود لازم بود یکی نگهبانی اونارو بده . البته من به سینمای سه بعدی و تونل وحشت اومدم از سرسره ی پرنده هم که ترسیدم و بالا نرفتم !...
╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝╝
در تاریخ دوشنبه 19 بهمن 1394 به همراه آقایان معظمی و رامشینی ، دانش آموزان پایه ی هفتم را به اردو بردیم .
اردوی خوبی بود بچه ها گروه گروه شده و هر گروه با تجهیزات کامل مثل زیرانداز ، جوجه کباب های آماده برای به سیخ کشیدن ، منقل و زغال و سیخ کباب و بعضی هاشون بلو ی آماده و نوشابه و میوه و...
وقتی به دریاچه رسیدیم بچه ها از تونل وحشت دیدن کردند که خیلی هیجان انگیز بود سپس به سینمای شش بعدی رفتن بعدش هم ماشین های کوبنده و سرسره ی پرنده رو تجربه کردن خلاصه اردوی خوبی بود .
برای ناهار همه ی گروه ها در تکاپوی روشن کردن منقل هاشون بودن بالاخره با هر مکافاتی بود جوجه ها رو کباب کردن اما همین که برای خوردن آماده می شدن هوایی که یه ساعت قبل آفتابی و قشنگ بود ناگهان تبدیل به هوایی نامهربان شد !!!
بارش باران و تگرگ و برف و باد !!! خلاصه در عرض چند دقیقه تمام بساط بچه ها با این که زیر آلاچیق ها بودن خیس آب شد و سرما هم بیداد می کرد !!!
از اول بهمن تا امروز هوا همیشه آفتابی بود نمی دونم چه حکمتی بود که همین امروز که این اردو برگزار شد هوا باید این طور دچار انقلاب می شد !!!
در آخر که همه ی بساط هارو هول هول جمع کردیم تنها جایی که گرم بود و تا زمان رسیدن دوتا اتوبوس باید صبر می کردیم سالن دستشویی بود که همه ی بچه ها در اونجا جمع شده ورجه وورجه می کردن تا گرم بشن !!! عکس بالایی مربوط به همین بخشه !!!
روز دوشنبه 5 دی ماه 94 آقای محسن درزی به منظور دیدار به مدرسه اومدند . لازم به تذکر هست که ایشان از حدود سال 1379 تا سال 1391 یکی از معاونان فعال مدرسه بودند و آقای معظمی نیز از همین سال تحصیلی 1394 عهده دار معاونت در مدرسه شده است . دیدن تصویر این دو معاون در کنار هم خالی از لطف نیست !
ودر عکس پایین من به اتفاق آقا محسن درزی و همچنین آقای گودرزی راننده ی زحمتکش و فعال مدرسه حضور داریم .
با سلام و عرض خسته نباشید خدمت استاد عزیزم
به نام خدا
" گفتم شبی به مهدی (عج) ، از تو نگاه خواهم گفتا که من هم از تو ، ترک گناه خواهم "
دوست من ، سلام
آخرین روزها و شاید آخرین ساعاتی باشد که اینگونه، همه باهم ، کنار هم هستیم . برای من سخت است که
می بینم به انتهای این با هم بودن رسیده ایم .
سه سال با هم بودیم ، مثل یک خانواده ، سه سال ، گاهی اوقات با هم شاد شدیم و گاهی هم ناراحت ،برخی اوقات هم باعث رنجش خاطر همدیگر شدیم . گاهی اوقات به هم خندیدیم و بعدش پشیمان شدیم و گاهی هم دست یکدیگر را گرفتیم و با هم خندیدیم . برخی اوقات حال همدیگر را گرفتیم و کلی حال کردیم ولی باز هم بعدش پشیمان شدیم و گاهی با هم درد دل کردیم . الان که دارم این مطالب را می نویسم، یاد برخی از خاطرات این سه سال افتاده ام . یاد استرس شدید بعضی از شما در روز مصاحبه ی سال اول افتاده ام ،یاد اردوی توجیهی سال اول و سفارش برخی از اولیا که مراقب بچه ی ما باشید که یه موقع شب جایش را ..!یاد ماجرا های کلاس ورزش و نرمش های 45 دقیقه ای . یاد دانش آموزانی که از مدرسه ی ما رفتند ، یاد مبارک آبادی ، قاسمی ، قریشی ، قرایی ، بیات ، سردارملی ، کریمی ها ، اسماعیل پور ، فتحی ، توکلی ، منصوری ، نیک نفس ، آقایاری ، جلیلی ، رمضانی ، سلطانی ، کمندی ، مهران قدرتی ، انگوتی ، منصورحسینی، قلیزاده و آهنگرانی...
یاد اردو هایی که با هم رفتیم ، یاد باغات شهر ری ، یاد اردو های با صفای مشهد ، حرم امام رضا(ع)،زیارت وداع ، مخصوصا اردوی جشن تکلیف ، یاد قول هایی که به امام رضا دادیم تا وقتی که برگردیم ...، یاد آزمون ها و رتبه ها ، یاد جایزه دادن ها و تعهد گرفتن ها ، یاد چک و چونه زدن و درگیری و دعوا برای گرفتن حق بچه های پایه ی خودمان ، یاد شکایت های شما از برخی از معلمان ، یاد عصبانیت های خودم و داد زدن ها ، یاد در آوردن اشک شما توسط من و گاهی بالعکس ، یاد کلک هایی که به من زدید یا می خواستید بزنید و نتوانستید ، و یاد ...
ولی هرچه بود ، گذشت .
می دانم که نتوانستم آنچنان که شایسته ی شماست ، حق شما را ادا کنم . می دانم ضعف ها و اشتباهاتی در کارم داشته ام .می دانم که نتوانسته ام آنچنان که در نظر خودم بود ، عدالت را برقرار سازم و می دانم بار ها باعث ناراحتی شما شده ام . می دانم که ...ولی بدانید و مطمئن باشید که هیچ قصد و غرضی نبوده هدف فقط و فقط شما و آینده ی شما بوده است . بدانید که من همه ی شما را مثل برادر خودم می دانم و آینده ی شما برایم خیلی مهم است .
آرزو دارم که رابطه ی مان در آینده ، مانند دو دوست ادامه داشته باشد و از احوال هم با خبر باشیم و در صورت نیاز ، یار و مددکار هم باشیم . دوست دارم که هر وقت احساس کردید که کاری از دست من بر می آید حتما مرا با خبر کنید . دوست دارم در یکی از تماس های تلفنی مستمرتان ، مرا از تاریخ جشن ازدواجتان مطلع کنید (الان ذوق نکنید،اینو برای ده پانزده سال دیگه گفتم !)دوست دارم ...
دعا کنید ان شاءالله همه ی ما عاقبت به خیر شویم و در پیشگاه خدا ، رو سفید .
علیرضا مسگری مشهدی
31 خرداد 1384 mesgarimashhadi@yahoo.com